سال 68 برخی افراد به آقای بهجت گفتند :
آقای خامنهای برای رهبر شدن جوان است.
ایشان در پاسخ این افراد، فرمودند:
همان یک بار که گفتند علی(علیه السلام) جوان است، برای هفت پشتمان کافیست.
بسم الله الرحمن الرحیم
سه دوست صمیمی ایشون که همشون شهید شدن
: سردار شهید هاشم ساجدی فرمانده قرارگاه نجف اشرف
شهید جمالی نیا رئیس پالایشگاه سرخس
و مدیر کل گاز شیراز(استان فارس)
شهید باقری همکار ایشون در گاز خراسان و خط مقدم جبهه...
ایشون در هنگام اعزام به خط مقدم اروند
با مخالفت و جلوگیری مسئولان از جمله وزیر نفت
و ممانئت اونها
از اعزام ایشون به جبهه ها
مواجه میشن که بهانه اون دوستان سمت مهم ایشون
و نیاز به ایشون در کار های حساس شرکت گاز و نفت بوده
اما ایشون در جواب اون دوستان گفتند:
این سمت ها این پست ها این میزها شیطان و ابزار شیطان هست .
ایشون آخرین باری که داشتن اعزام میشدن به جبهه به همسرشون
گفتن که من یک خوابی دیدم.
که اگر به شما بگم شما بی تاب میشید.
این جمله ایشون خبر از شهادتشون میداد.
خداحافظی کردند و رفتند و شهید شدند.
ابشون در بندی از وصیت نامشون اوردند که:
بنده در زندگیم خدمتی به اسلام نکردم
انشاءالله با شهادتم خدمتی به اسلام کرده باشم.
درضمن ایشون از چهره های انقلابی و
مبارز در زمان رژیم ستم شاهی در مشهد مقدس بودند.
سمت راست شهید مهندس حسینی.سمت چپ آیت الله طبسی تولیت آستان مقدس رضوی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به دوستانی که از بس جویای احوال من شدن و
دم به دم تبریک گفتن سال جدید رو به هم(تو خیال)
شرمندمون کردن...
سال خوبی داشته باشین ...
این چند روز جدید جالب بود برا من ...
اول دنبال سوئیت برا دوستانه زائر ...(برا ریاء گفتم)....
دوم دیدن دوستان و بردنشون این ور اونور...(اینم برا ریاء گفتم)...
سوم آمدن مهمان....
چهارم زیارت رهبری در حرم با کرم امام هشتم ...
آقا بیا برو تو...
عجب...
هنوز زمان زیادی از صحبتم با آقا امام رئوف نگذشته بود آخه..
چه زود جواب دادن...
اون موقعی که گفتم به دوستم ...
دیدی امسال مفت مفت زیارت آقا رو از دست دادیم؟...
رفتیم پشت میله ها دلم دیگه طاقت نیاورد ...
رو به آقا عرض کزدم ...
آقا نمیزارن برم رهبرم ....فرزند برومند شما رو ببینم ...
آقا نمیزارننننننننننن.............
چند دقیقه طول نکشید...
آقا بگیر برو تو...
مگه میشه...
همه می کشن خودشونو برا گرفتن کارت ملا قات...
ما تو حرم در صورتی که در ها رو هم بسته بودن ...
هیچکی رو راه نمیدادن ...
از کرم آقا کارت ملاقات دادن بدستمون...
مات و مبهوتم هنوز...
نهم...
مریض شدن من به حد مرگ ...
دوتا سرم چهار تا آمپول...
ورم کردم از بس سرم خوردم دادن...
دهم آماده شدن برا سفر به جنوب خدا بقییشوختم یخیر کنه...