ساجد: احساس شما از شهادت عماد چیست؟
انیس نقاش: برای او خوشحال هستم که شهید شده. شهادتی ارزشمند برای ایشان بخصوص بعد از یک پیروزی. بعد از این پیروزی، کلی از مردم کشورهای عرب، او را قدر می نهند. می توانم بگویم حتی 99 درصد از بچه های حزب الله او را درحالی که رهبر نظامی حزب الله بود، نمی شناختند. الان این ملت ها که برای گرامی داشت او به خیابان ها آمدند، عشق حاج عماد بود؛ ولی اولین بار است که اسم او را می شنوند، یا عکسش را می دیدند. به خاطر چی؟ به خاطر این که بعد از شهادتش فهمیدند که او چقدر بزرگ بود. الان مرتب صدها نفر می آیند بر سر مزار او، گریه می کنند، قرآن می خوانند. از بچه بگیرید تا پیرمردها. یک فیلمی در اینترنت بود در شهر "قلطوان" در الجزایر که منطقه ای فقیر نشین داشت. شهرداری آن جا می خواهد جلسه اش را افتتاح کند، با خواندن فاتحه ای برای حاج عماد شروع می کند.

ساجد: این بحث عملیات تروریستی که غربی ها آن را به عماد نسبت می دهند، چیست؟
انیس نقاش: برای این که آنها به ضررشان است که چهره ای اینچنین از او نشان بدهند.
اصلاً او چه کار تروریستی انجام داده است؟ مبارزه علیه نیروهای مارنیز در بیروت؟ مگر این زمین زمین من نیست؟ پس آنان خودشان شروع کرده اند. حتی عملیات هواپیماربائی کویت را هم هست. وقتی حکومت کویت میلیاردها دلار به حکومت صدام حسین می داد، برای چه این کار را می کرد؟ برای شعله ورتر کردن آتش جنگ میان مسلمان ها. آیا این کار خوبی است؟ این یک کار تروریستی نیست؟ که بعد از آن هم صدام خودش کویت را اشغال کرد.
یعنی این قدر احمق بودند که نمی فهمیدند به چه کسی پول می دهند؟ چه کسی را تقویت می کنند؟ این تلاش ها فایده ای ندارد و مردم دل شان با حاج عماد است. الان بچه ای که به دنیا می آید، نام او را رضوان یا عماد می گذارند.

ساجد: ماجرای ترور ایشان به چه صورت بود؟
انیس نقاش: من شنیدم که این پنج ماه آخر، کارش تقریباً در خارج لبنان بوده و روی تشکیلاتی غیر لبنان کار می کرد. مثل عراق و فلسطین و سوریه. فلذا در جاهای دیگر مجدانه مشغول بود. امنیت سوریه احتیاطاتش مثل لبنان نبود. امنیت سوریه تا بخشی می تواند این کار را بکند، لکن تشکیلاتی مثل تشکیلات خودشان در لبنان باید می بود. لذا این یک نقطه ضعف بود. دیگر این که عواملی که در شبکه های مختلف کار می کنند و دیگر این که در سوریه امنیت مثل لبنان نبود. یعنی او وقتی به ایران هم می آمد، به او می گفتم مواظب خودت باش، این جا این قدر هم امن نیست، درست است کشور جمهوری اسلامی است، اما ممکن است چهار پنج تا منافق که برای آمریکا کار می کنند، درحالی که ایرانی هم هستند بیایند و شما را ترور کنند. البته ایران هم آن امنیت را نمی تواند پیاده کند. آن جا کشور خودشان است. یعنی در لبنان بهتر می توانند مسائل امنیتی را پیاده کنند.

ساجد: آیا شهید مغنیه در رفت و آمدهایش محافظ هم داشت؟
انیس نقاش: به خاطر این که کسی عکسی از او نداشت و چهر? او را نمی شناختند، او به راحتی می رفت و می آمد. با اسامی مختلف می آمد و اصلاً شما نمی دانستی که این چه کسی است.

ساجد: برای ما از علاقه های خاص او بگویید.
انیس نقاش: فکر کنم جالب باشد که بگویم عماد خیلی فوتبال دوست داشت. مثلاً در خود منطق? ضاحی? جنوبی، در قالب تیم های محلی بازی می کردند. شاید یک یا دو نفر می دانستند این کی هست، ولی بقیه که مرتب با او بازی می کردند، او را نمی شناختند.

ساجد: لطفا یک خاطره جذاب و جالب از عماد که برای خودتان زیباست، برای ما بگویید.
انیس نقاش: یک روز عماد به خانه ام در بیروت آمد که خیلی خوشحال هم بود. گفتم: چه خبر است که این قدر خوشحال هستی؟ گفت: در فوتبال برنده شده ام. یعنی کسی به عظمت او می گفت مثلاً من سه دور برنده شده ام. گفتم: تیم شان چه بود، قوی بودند؟ گفت: نه بابا تیم شان بی حال بود. انگار نان نخورده بودند و خرج شان نکرده بودند.

ساجد: طرفدار تیم خاصی هم بود؟
انیس نقاش: خیر. همین جوری در تشکیلات خودشان بازی می کردند.
یک خاطره جالب دیگر هم برایتان بگویم. یک روز من در تهران، در خیابانی نزدیک خانه ام بودم که ناگهان یک نفر بی هوا از پشت سر دست هایش را دورم حلقه کرد و با این کار من را غافلگیر کرد. روشش این بود که هر جا دنبالش می گشتی، پیدایش نمی کردی ولی هر گاه او می خواست، به راحتی پیدایت می کرد.

ساجد: شهید مغنیه شوخ هم بود؟
انیس نقاش: اتفاقا شوخ بود، لطیفه تعریف می کرد و روحی? شادی داشت. امکان نداشت در جلسه ای حاضر بشود و اول دو تا سه تا شوخی با این و آن نکند.
بهترین ملاقات و دیدارم با او، قبل از جنگ بود. در جلسه ای که قبل از جنگ داشتیم؛ با توجه به مصاحبه هایی که من در تلویزیون داشتم، فکر آن را می کردم که حزب الله جنگی را با اسرائیل خواهد داشت.

ساجد: این دیدار قبل از گرفتن اسرای اسرائیلی توسط حزب الله بود یا بعد از آن؟
انیس نقاش: قبل از آن بود. عماد از صحبت های من در تلویزیون خوشش آمده و از این مسئله راضی بود. با هم در مورد فلسطین، آینده، احتمالات جنگ و ... صحبت کردیم.
به من گفت: "بیا ببین من چی آماده کردم." و این لحظه برایم مهم ترین لحظه بود که این حاج عماد، که در اردوگاه من بود و نکات جنگ اسرائیل را یادداشت می کرد، الان برای من تانک مرکاوا را تشریح می کرد که این قدر ضخامت دارد، به آرپی چی هفت جواب نمی دهد و باید موشک "کورنت" به آن زد و دانه دانه برایم توضیح داد. این هواپیما نوع چیست و بعد رفت سر بحث تشکیلات که من چی آماده کرده ام و توضیح می داد؛ تا جایی که من گفتم الله اکبر! دیگر بس است. یعنی فهمیدم که این یک جنگ معمولی نیست. در این شش سال از آزادی جنوب لبنان در سال 1379تا سال 1385، یک تحولات بزرگی شده بود. من مطمئنم که بین سال 1385 تا الان هم تحولاتی را که عماد در لبنان اجرا کرده، یک چیز تعجب آوری است.

ساجد: آیا با عماد رفت و آمد خانوادگی هم داشتید؟
انیس نقاش: بله، با خانواده ام آشنا بودند. خودش و زن و بچه هایش.

ساجد: همسر او لبنانی است؟
انیس نقاش: بله. او سه تا بچه دارد. دخترش ازدواج کرده و الان نوه هم دارد. دو تا پسر دارد که یکی شان به تازگی ازدواج کرده است؛ حدود چهار ماه پیش.

ساجد: آیا خانم ایشان خانم "سعدی بدرالدین"، خواهر آقای "مصطفی بدرالدین" از مبارزان قدیمی حزب الله است؟
انیس نقاش: بله!! درست است!!

ساجد: شهید "فواد" برادر دیگر عماد، چگونه بود؟
انیس نقاش: فواد جزو مبارزین قدیمی هم بود، اما مثل ایشان نبود. می شود گفت دو کاره بود. هم برای حزب الله مبارزه می کرد و هم کار تجارت داشت.

ساجد: فواد چگونه به شهادت رسید؟
انیس نقاش: با مواد منفجره. درحالی که دنبال حاج عماد بودند و فکر کرده بودند که آنها الان ملاقات دارند، اما حاج عماد نیامد و ماشین حامل بمب منفجر شد و عماد به شهادت رسید.

ساجد: نگاهتان به حزب الله بعد از عماد مغنیه چیست؟ فکر می کنید حزب الله ضربه خورده است؟
انیس نقاش: اول من فکر کردم که خسارتش بزرگ است، اما موقعیتی که الان در حزب الله هست، موقعیتی فوق العاده است. یعنی هزاران نفر می خواهند مثل حاج عماد باشند. لبنان را فراموش کنید، حزب الله را فراموش کنید! در فلسطین روحیه ای عجیب ایجاد شده است. فلسطینی ها و مسلمانان عرب که در آن جا هستند، وقتی فهمیدند یک نفر عرب مسلمان به این سن و سال، زمانی در الفتح آموزش دیده است و در حزب الله این قدر بزرگ شده است. می گویند چرا ما این قدر جدی کار نمی کنیم.
این روحیه ای که الان در غزه می بینیم به چه صورت است؟ اسرائیل نمی تواند به این آسانی به غزه حمله کند. این اسرائیل که در سال 1352 به چهار کشور عربی حمله کرد و زمین چهار تا کشور را گرفت، الان نمی داند با حزب الله باید بجنگد یا با غزه.
روح شهادت که آمد در منطقه، همه فهمیدند که برای آزادی فلسطین باید جدی کار کرد. ایران در ایجاد این روحیه خیلی تأثیر گذار است.

ساجد: برخی سایت های غربی نوشته اند که ربوده شدن دو تن از اتباع فرانسوی ها در بیروت در سال 1365توسط سازمان جهاد اسلامی که فرماندهی آن با شهید مغنیه بود، به خاطر دوستی ایشان با شما بود که در آن وقت در زندان فرانسه بودید تا آنها را با شما مبادله کنند؟
انیس نقاش: گرفتن گروگان های فرانسوی فقط به خاطر من نبود به خاطر خیلی از مسائل دیگر نیز بود. البته خودم هم در زندان مذاکره کردم. مثلا یک میلیارد دلار از اموال ایران را که گرفته اند پس بدهند. یا 2 نفر از معارضین و مخالفین صدام را که فرستاده اند عراق، باید به فرانسه برگردند والا صدام آنها را اعدام می کند. مجاهدین خلق هم باید فرانسه را ترک کنند. همه این مذاکرات در سلول زندان انجام شد.

ساجد: لطفا آن چه را از ماجرای ترور شهید مغنیه متوجه شدید برای ما هم بگویید.
انیس نقاش: عماد یک آپارتمان در جائی مثل منطقه اکباتان تهران در دمشق داشت. ساختمان های زیادی دور تا دور است که وسط آن هم پارکینگی بزرگ است. پارکینگ آن عمومی بود یعنی هرکسی می آمد و جائی خالی پیدا می کرد، پارک می کرد. عماد از آپارتمان که خارج می شود، مجبور است مقداری راه را طی کند تا به پارکینگ برسد. نزدیک این راه، یک ماشین پارک شده بوده که وقتی می خواسته از آپارتمان خارج شده و به سوی ماشینش برود، آن ماشین منفجر می شود.

ساجد: یعنی ماشین منفجر شده ای که تصاویر آن منتشر شده، متعلق به عماد نبوده؟
انیس نقاش: نخیر، ماشین خودش نبوده است. روزنامه "ساندی تایمز" هم اشتباه نوشته است و من هم به آنها گفتم. لکن آنها قبول نکردند. اسرائیل می خواهد بگوید که مثلا با مهارت در ماشین خود او بمب را کار گذاشته اند یعنی زیر صندلی که این غلط است.
وقتی من در بیروت بودم ساندی تایمز با من تماس گرفت و گفت: "خبرنگارما در اسرائیل این گونه می گوید، نظر شما چیست؟ آیا تأیید می کنید؟"
گفتم: "نخیر این یک دروغ است. من جنازه عماد را دیده ام، سر او سالم بود و ترکش های ریزی به او اصابت کرده بود و حتی سوختگی اش درجه سه بود."
یعنی این طور که شما ادعا می کنید، در درجه اول باید سر ایشان می رفت. بعداً هم یکی از بچه های حزب الله که از دمشق برگشته بود، در صحبتی که با من داشت، این را تأیید کرد و گفت که ماشین در مسیر راه او منفجر شده است.
به خبرنگار ساندی تایمز گفتم: "آیا می شود شما این را رسماً تکذیب کنید؟"
گفت: "خیر. اگر شما بخواهید ما می گوییم یکی از عناصر حزب الله این را گفته است."
ساندی تایمز در لندن این را قبول نمی کرد و ادعای اسرائیلی ها را پذیرفته بود.

ساجد: بدن شهید مغنیه بیشتر از کدام ناحیه مورد اصابت قرار گرفته بود؟
انیس نقاش: از پهلو، از بالا به پائین، کل بدنش پر از ترکش های ریز شده بود.

ساجد:آیا کس دیگری هم با او بوده است؟
انیس نقاش: خیر، تنها بوده. همان شب در سفارت ایران در دمشق مراسمی بوده است و آقای "سیداحمد موسوی" سفیر جدید ایران، به مناسبت پیروزی انقلاب در آن جا مراسمی داشته است. اما عماد به آن جا نرفته است. اینها می خواهند بگویند که ما دانستیم رفته است پیش سفیر و از نزد او آمده است. درحالی که این دروغ است. آنها فقط می دانستند که او در آن جا آپارتمانی دارد.

ساجد: آیا عماد با خودش اسلحه حمل می کرد؟
انیس نقاش: بله! ایشان اصلاً بدون اسلحه حرکت نمی کرد.

ساجد: اسلحه اش چی بود؟
انیس نقاش: یک قبضه کلت "رولور" داشت. یک بار به او گفتم که من رولور دوست ندارم، ولی او گفت: این اسلحه سریع شلیک می کند. که گفتم: من دوست ندارم و بیشتر از کلت برتا استفاده می کردم.

ساجد: آیا عماد قبل از این ترور شده بود؟
انیس نقاش: خیر. البته خیلی سعی کردند ولی هیچ گاه موفق نشدند.
ساجد: آیا در نبردی زخمی هم شده بودند؟
انیس نقاش: خیر.

ساجد: آیا خودش مستقیم در شناسایی ها شرکت داشت؟
انیس نقاش: بله. اکثر مواقع با بچه ها مستقیماً در متن شناسایی ها بوده است. من هم همین گونه بودم. وقتی در رأس گروه ها در جنوب لبنان بودم، دو بار هم زخمی شدم. در فرانسه دکتر از من پرسید در جنگی زخمی شده ای؟ گفتم بله اینجا حاصل انفجار است، اینجا حاصل از گلوله. گفت: از کجا آمده ای از ویتنام؟ گفتم بدتر از آن. از بیروت!


البته او سال 1361،چندین ماه مخفیانه در منطقه اشغالی جنوب لبنان زندگی کرده بود. زیر یک وان حمام، اتاقی درست کرده بود و شب ها با بچه ها ارتباط داشت و تردد می کرده است.

ساجد: آخرین دیدارهای تان با او کی بود؟
انیس نقاش: سال گذشته، قبل از جنگ 33 روزه با ایشان ملاقات کردم که توی اتاق عملیات، مفصل به من توضیح داد و وضعیت را تشریح کرد که چقدر آمادگی دارند برای مقابله با حملات اسرائیل. این که چه سلاحی آماده کرده اند، چه تاکتیکی در نظر گرفته اند، و از لحاظ تاکتیکی چه کار می خواهند بکنند. من از او تقدیر کردم و گفتم: "مطمئناً اگر جنگی بشود، مطمئنا پیروز می شوید."
این قدر که طرح آماده و مستحکمی داشت. همین طور هم شد. 33 روز، بحمدالله و با همین برنامه، تقریباً عمل شد و اسرائیل لطمه خورد.
بعد از این جنگ، عماد اصلاً استراحت نداشت. فهمیده بود که اسرائیل نمی خوابد و ساکت نمی نشیند. بعد از لطمه ای که خورده است، باید کاری کند تا آن را جبران نماید. به همین خاطر عماد شروع کرد به تغییرات تاکتیکی و استراتژیک در مناطق و آماده کردن هزار تا هزار تا نفرات جدید برای جنگ احتمالی در آینده. همین الان مطمئنم که پس از گذشت یک سال و نیم از این جنگ که تمام شده است، تقریباً برنامه شان را در لبنان تمام کرده اند و الان حزب الله و مقاومت در لبنان، صد در صد آماده شده اند و اگر جنگ شروع شود، مطمئناً صدمه ای بزرگ برای اسرائیل خواهد بود و اسرائیل دیگر تحمل این صدمه را نخواهد داشت.
لبنان یک کشور استثنایی است. مثل کشورهای دیگر نیست. اسرائیل به مجرد خوردن یک لطمه بزرگ متلاشی خواهد شد. مردم آن جا مثل دیگر مردم نیستند. چون از کشورهای دیگر آمده اند، نمی توانند آن را تضمین کنند. فلذا الان اسرائیل خیلی جدی عمل کرده و می خواهد تاکتیک خودش را عوض کند. لکن من مطمئنم که بچه های حزب الله، هم از لحاظ روحی و فکری آماده اند و هم از لحاظ تاکتیکی و عملیاتی.
 
ساجد: به نظر شما رمز موفقیت حاج رضوان چه بود؟
انیس نقاش: اول "سکینة القلوب" یعنی آرامشی بزرگ از خدا. یعنی اصلاً ترسی نداشت.
دوم در هر کار خود توسل به خدا و ائمه داشت. یعنی اول فکر می کرد، برنامه و امکانات را آماده می کرد و بعداً به خدا توسل و توکل می کرد که یا می شد و یا نمی شد. این نشان می دهد که خیلی عقیده داشت و دل ایشان صاف بود و آماده برای این کار. او مثل افسرهای نظامی مدرسه نظامی نرفته بود، لکن الان تعلیمات مدرسه خودش را در دنیا پخش می کند. یعنی این جنگ استثنایی را که نظیرش را دنیا ندیده است. الان این را در کشورهای دیگر درس می دهند و از این تجربیات استفاده می کنند. همه اینها برگرفته از خلاقیت اینهاست.
آنها از مبارزه فلسطینی ها درس و تجربه گرفتند و اشتباهات آنها را تکرار نکردند. خیلی یادداشت می کردند درباره کارها. که این کار خوب است، این کار اشتباه. تا اینها بعداً به کسی دیگر منتقل شده و علمی کار کنند. او معتقد بود که طبق گفته خدا در قرآن، اسرائیل روزی باید برود.
هر استراتژی ای را که می بینیم، برای خودش هدفی دارد. هدف این استراتژی معلوم است. شما می توانید ده تا استراتژی درست کنید با یک هدف، ولی مطمئن نیستید که به سرانجام می رسد یا نمی رسد. لکن این هدف نابود کردن اسرائیل در قرآن نوشته شده و از سرانجام آن مطمئن هستید. پس شما با فکرتان باید یک استراتژی خوب درست کنید و جدی باید عمل کنید تا به این هدف برسید. لکن به این روالی که می روید، می توانید مطمئن باشید که هدف تان صددرصد محقق خواهد شد. این باعث اطمینان قلبی، روحی و ذهنی خواهد شد.
وقتی خداوند در قرآن می فرماید "عباداً لنا" یعنی این که مومنون برای خودم. جندالله مال منه.
حاج عماد می گوید: "هر کس می خواهد بیاید توی این کار و با ما باشد، باید جدی باشد. شما ارتش هرکسی نیستید، شما ارتش خدا هستید. نباید الکی و با هر تاکتیکی عمل کنید."
حتی در کوچک ترین مسئله هم نظارت داشت. امکان نداشت که کسی مثلا کفشی بپوشد و حاج عماد نظری ندهد که آیا با تجربیات من، این کفش، این لباس خوب است یا نه؟! یا این اسلحه بهتر از آن یکی عمل می کند. در مسائل خیلی دقت می کرد. شما این را به ندرت در دنیا پیدا می کنید. یعنی هم در تاکتیک باشد و هم در استراتژی.
یعنی برخی از افسران نظامی در ارتش های دنیا فقط استراتژی می خواهند، برخی شان هم در خود میدان مبارزه می کنند وعملیاتی هستند، یعنی در صحنه، مبارز خوبی هستند. لکن او هم در استراتژی دخالت داشت و هم در تاکتیک. حتی در تبلیغات.
من شنیدم که او در تبلیغات تلویزیون المنار هم نظر می داد. به او گفته بودند: "شما در کجا کار تلویزیونی را آموخته اید؟" و او می گفت: "جایی نیاموخته ام، از این که خیلی تلویزیون نگاه کرده ام، از این کار مطلع هستم."
خلاصه نظارت دقیق داشته بر همه چیز. یعنی الحمدلله شما می دانید "احدالحسنیین اوالنصرا او الشهادة"، خودش هم نصر را آورد و هم شهادت را برای حزب الله. "خالدبن ولید" در تاریخ اسلام، خیلی از لحاظ نظامی قوی و دقیق بود، ولی به مرگ عادی مرده ا ست همچون یک حیوان معمولی به عنوان مثال.